حرفهای گفته و نگفته!

وقتی چمدانش رابه قصد رفتن بست

نگفتم : عزیزم این کار را نکن!

نگفتم : برگرد و یک بار دیگر به  من فرصت بده !

وقتی پرسید دوستش دارم یا نه ، رویم را برگرداندم !

حالا او رفته، و من

تمام چیزهایی را که نگفتم میشنوم

نگفتم : عزیزم متاسفم ، چون من هم مقصر بودم !

نگفتم : اختلاف ها را کنار بگذاریم ، چون تمام آنچه ما میخواهیم عشق و وفا داری و مهلت است

گفتم : اگر راهت را انتخاب کرده ای ، من آ نرا سد نخواهم کرد !

حالا او رفته، و من

تمام چیزهایی را که نگفتم میشنوم !!

او را در آغوش نگرفتم و اشک هایش را پاک نکردم !

نگفتم : اگر تو نباشی ، زندگی ام بی معنی خواهد بود !

فکر می کردم از تمام آن بازیها خلاص خواهم شد

اما حالا تنها کاری که می کنم

گوش دادن به تمام آن چیزهایی است که نگفتم

نگفتم : بارانی ات را در آر ، قهوه درست میکنم و با هم حرف میزنیم !

نگفتم : جاده بیرون خانه طولانی و خلوت و بی انتهاست

گفتم : خدا نگهدار ، موفق باشی، خدا  به همراهت !

او رفت و مرا تنها  گذاشت، تا با تمام چیزهایی که نگفتم زندگی کنم !!!

http://koupid.persianblog.com /

 

شیشه ای می شکند!

شیشه ای می شکند!

یک نفر می پرسد     چرا شیشه شکست؟

مادر می گوید...شاید این رفع بلاست.

یک نفر زمزمه کرد...باد سرد وحشی مثل یک کودک شیطان آمد.

شیشه ی پنجره را زود شکست.

کاش امشب که دلم مثل آن شیشه ی مغرور شکست، عابری خنده کنان می آمد...

تکه ای از آن را برمی داشت مرهمی بر دل تنگم می شد...

اما امشب دیدم...

هیچ کس هیچ نگفت غصه ام را نشنید...

از خودم می پرسم آیا ارزش قلب من از شیشه ی پنجره هم کمتر است؟

دل من سخت شکست اما، هیچ کس هیچ نگفت و نپرسید چرا ؟

 

یک داستان واقعی!

در یک بعد از ظهر آفتابی در یک پیک‌نیک دوستانه , یکی از خانمها به نام اینگرید به طور ناگهانی پایش بر روی سنگی لغزیده و به زمین خورد. وی بلافاصله از زمین برخاست و به همه اطمینان داد که حالش خوب است و طوری نشده و فقط به خاطر کفش جدیدش پایش بر روی سنگ کوچکی لغزیده است.

اطرافیان به وی کمک کردند تا لباسها و دست و صورتش را تمیز کند و از مابقی روز لذت ببرد. حال اینگرید در ظاهر خوب بود و فقط کمی شوک زده به نظر می‌رسید.

اما غروب همان روز همسر اینگرید اطلاع داد که اینگرید حالش بد شده و در ساعت 6 بعدازظهر به بیمارستان منتقل شده و در بیمارستان از دنیا رفته است.
اینگرید در اثر ضربه‌ای که در پیک‌نیک به وی وارد شده بود دچار ضربه مغزی شده بود. اگر در میان مهمانان فردی وجود داشت که می‌توانست علائم اولیه ضربه مغزی را شناسایی کند احتمالا اینگرید الان زنده بود. پس لطفا چند دقیقه وقت بگذارید و ادامه مطلب را مطالعه کنید:


روش تشخیص ضربه مغزی :
پزشکان معتقدند اگر فردی که دچار ضربه مغزی شده است ظرف 3 ساعت به بیمارستان منتقل شود آنها می‌توانند عوارض این ضربه را به طور کامل از بین ببرند. ولی تشخیص این حادثه و رساندن مصدوم به بیمارستان ظرف 3 ساعت کار مشکلی است چون در حالت عادی چند ساعتی طول می‌کشد تا عوارض این ضربه خود را نشان دهد. متاسفانه ممکن است فرد دچار صدمات جدی در ناحیه مغز شده باشد در حالی که اطرافیان اصلا متوجه هیچ علامت یا نشانه‌ای نشوند. به همین منظور پزشکان توصیه می‌کنند که در چنین شرایطی این سه پرسش ساده را در ذهن بسپارید و در اولین فرصت از مصدوم بخواهید :

1  از مصدوم بخواهید که لبخند بزند .

2  از وی بخواهید که هر دو دست خود را از بازو کاملا بلند کند . 

3  از مصدوم بخواهید که یک جمله ساده و مرتبط با زمان و شرایط اطراف خود بسازد . (مثلا امروز هوا آفتابی است)


اگر مصدوم در پاسخگویی به هر یک از این سه مورد دچار مشکل شد سریعا مصدوم را به بیمارستان برسانید. بعد از اینکه تشخیص داده شد که افراد غیرمتخصص نیز تنها با این سه پرسش می‌توانند به ضعف عضلات صورت، مشکل در حرکت بازوها و یا مشکل در تکلم پی برده و با انتقال سریع مصدوم به مراکز درمانی از مرگ مصدوم جلوگیری کنند از عموم مردم خواسته شد که این سه پرسش را به خاطر سپرده و در موقع لزوم از آن استفاده نمایند.

لطفا این مطلب را برای تمام دوستان و اطرافیان خود بفرستید. شاید با این کار بتوانید از مرگ یکی از دوستان یا اطرافیان خود جلوگیری کرده و زندگی وی را نجات دهید .

 

 

درنگ!

به خاطر می آورم پدر حسین را که خلبان هلیکوپتر بود . به خاطر می آورم که در حیاطشان در بین پیچک ها دنبال کرم های سبز درشت می گشتیم که صدای جیغ مادرش را شنیدیم . به خاطر می آورم که حسین با اینکه ده سال بیشتر نداشت اما گریه نکرد و بغضش را سالها با خود به همراه داشت.

به خاطر می آورم که رامین در جشن تولد دوستش به همراه سی چهل کودک هشت ...نه ساله دیگر در بمباران هواپیماهای میراژ فرانسوی ارتش عراق با بمبهای آمریکایی کشته شد و جایش را در کلاس با یک دسته گل تزئین کردیم .





به خاطر می آورم که رحمان برادر بزرگ مهدی شیمیایی شد . به خاطر می آورم که دم در خانه شان که فوتبال بازی می کردیم ، صندلی اش را با کپسول اکسیژنش میاورد و با لبخند بازی ما را تماشا می کرد . به خاطر می آورم که بار آخر تشنج گرفت و از صندلی بر روی زمین افتاد . مهدی دمپایی را لای دندانهای رحمان گذاشت که زبانش بین فک و دندانهای قفل شده اش گیر نکند و کنده شود . به خاطر می آورم که رحمان چند روز بعد به رحمت خدا رفت .

به خاطر می آورم که عمو محمود شهید شد و تنها یک پلاک فلزی از او به جا ماند . به خاطر می آورم که عمو مهدی درسش را در آمریکا نیمه کاره رها کرد و تعدادی آمبولانس از آلمان به خرج خود و خانواده خرید و به جبهه شتافت . به خاطر می آورم که یک پایش تا وسط زان قطع شد . به خاطر می آورم که بدنش پر از ترکش شد . به خاطر می آورم که موجی شد و هنوز هم که هنوزه با موجودی نامرئی بیست و چهار ساعته حرف می زند ، می خندد ، گریه می کند و عذاب می کشد .

به خاطر می آورم که چه دوران سختی بود و تمام دنیا ، اعم از غرب و شرق و کشور های عرب مرتجع منطقه از صدام حسین حمایت مالی و تسلیحاتی و تبلیغاتی می کردند . لعنت بر آنان که برای منافع خود حاضر به ویران کردن یک کشور و کشتن جوانانش
هستند . لعنت بر آنها که عراق را مجهز به بمب های شیمیایی کردند و در قبال استفاده عراق از بمبهای شیمیایی جتی در مناطق مسکونی و شهر ها ، لب به اعتراض ( حتی لفظی) باز نکردند و اکنون داعیه دار حقوق بشرو آزادی اند .

 

اما جوانان ایران زمین با وجود اضمحلال ارتش با کشته شدن نا بخردانه سران ارتش مردانه ایستادند و سینه را در برابر گلوله سپر کردند تا ثابت کنند که سر به دار می دهیم اما تن به ذلت نمی دهیم ، تا به تاریخ ثابت کنند تا همیشه پوزه هر مزدور و بی وطنی را که به خاک ایران چشم طمع بدوزد به خاک خواهیم مالید . تا ثابت کنند دفاع از کیان ایران زمین به دور از هر سلیقه ای در خون مرد و زن و پیر و کودک آریایی جاریست .

گرامی باد یاد و خاطره تمام شهیدان و جانبازان و آزادگان ایران زمین .
ننگ بر حامیان صدام
پاینده ایران آزاد و آباد
گر ایران نباشد تن من مباد ، بر این بوم و بر زنده یک تن مباد ، دریغ است ایران که ویران شود ، کنام پلنگان و شیران شود