شیشه ای می شکند!
یک نفر می پرسد چرا شیشه شکست؟
مادر می گوید...شاید این رفع بلاست.
یک نفر زمزمه کرد...باد سرد وحشی مثل یک کودک شیطان آمد.
شیشه ی پنجره را زود شکست.
کاش امشب که دلم مثل آن شیشه ی مغرور شکست، عابری خنده کنان می آمد...
تکه ای از آن را برمی داشت مرهمی بر دل تنگم می شد...
اما امشب دیدم...
هیچ کس هیچ نگفت غصه ام را نشنید...
از خودم می پرسم آیا ارزش قلب من از شیشه ی پنجره هم کمتر است؟
دل من سخت شکست اما، هیچ کس هیچ نگفت و نپرسید چرا ؟
سلام...
ببینم سلامتی میاد سراغم یا نه.!
سلام. حسابی کنجکاوم کردی .....
چی می خواستی بگی که پشیمون شدی . منتظرم کق بهم بگی ...
در ضمن خیلی متنت قشنگ بود.
قشنگ بود
موفق باشید مثل همیشه
شیشه ی پنجره را باران شست
از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست...
می توانم بدانم این شعر از کیست؟