چراغ قرمز!

 

ترافیک تا خیلی دورتر از چهار راه رسیده بود!
هر چی با چشمام  لابه لای ماشین ها گشتم ندیدمش!

یه سالی میشد که میشناختمش !

اسمش علیرضا بود!
با دو خواهرو مادرش چهار راه رو قرق کرده بود!
خواهراش آدامس و کبریت می فروختن و علیرضا گل !

گل های نرگس علیرضا حرف نداشت!

راستی اسم یکی از خواهراش هم نرگس بود !
با اون شیرین زبانی خاص خودش بدجوری به دلم نشسته بود!
مشتری هر روزش بودم!
می گفت : گل فروشی بهونه است !

               اینجام تا مواظب خونواده ام باشم!

               تا وقتی بابا آزاد شه من!  "مرد" خونواده ام!
می گفت که از رباط کریم میان !


رباط کریم کجا ! تهرانپارس کجا!!؟

 

 نگران شدم !

دیگه چراغ سبز شده بود !

وقت گذشتن از چهار راه نرگس رو دیدم که از مسیر حرکت ماشین ها به کناری می رفت تا زیرش نکنن!

بی اختیار توقف کردم و فریاد زدم : نرگس ! علیرض کجاست!!؟

نگاهی به من کرد و گفت :

ُسلام آقا ! علیرضا تصادف کرده ! پاش شکسته!! الان خونه ست!

صدای بوق ممتد ماشین های پشت سرم جایی برای توقف بیشتر برام نگذاشت!

مرد خانواده خانه نشین شده بود!

علیرضای مهربانم ! منتظرم تا برگردی مرد!!

    ----------------------------------------

راستی!
شما در روز از چند چراغ قرمز عبور می کنین!

علیرضا ها رو می بینین!!

شما چند تا علیرضا می شناسین!!؟

برخیز مادر !

آن مرد مرد!

آن مرد با خفت  مرد!

آن مرد کشت!

آن مرد برادر مرا کشت !

آن مرد برادر تو را کشت !

آن مرد..................................!

یکبار مردن برای او کم است!

اینطور نیست !؟

او ندید گریه های مادر مرا !

او ندید  مادر مرا وقتی عکس پسر جوانش را درا آغوش کشید و ..........!

او ندید  گریه های دختری را که  در سه سالگی از مادر « بابا » می خواست !

او ندید گریه های همسر جوانی را که مرد آرزوهای خود در خاک می دید !

او ندید ! او ندید ! او ندید  !

برخیز مادر !

مادر نفرین های تو کارساز شده !

مادر ! قاتل پسرت به سزایش رسید !

بخند مادر !

مادر! من سالهاست لبخندی از تو ندیدم!

برخیز !