مدینه در دهان شب فرو رفته است، مسلمانان همه خفته اند. سکوت مرموز شب گوش به گفتوگوی آرام علی دارد.
و علی که سخت تنها مانده است، هم در شهر و هم در خانه ، بی فاطمه. همچون کوهی از درد، بر سر خاک فاطمه نشسته است.
ساعت ها است.
شب ـ خاموش و غمگین ـ زمزمه درد او را گوش می دهد، بقیع آرام و خوشبخت و مدینه بیوفا و بدبخت، سکوت کرده اند، قبرهای بیدار و خانه های خفته میشنوند
دکتر علی شریعتی
نمی دانم فاطمه فاطمه است یا نیست!
اما خوب می دانم همیشه با احترامی خاص نام او را به زبان می آورم
وقتی به جانماز مادر که در کنج اتاق خانه خاک می خورد می نگریستم ، یاد او و نمازش و نگاهش و مهربانیش امان از چشمانم می ربود!
نمی دانم علی چه حالی می شد وقتی کودک خردسالش را می دید که بر جانماز فاطمه نماز می خواند!
می گویند بین دیوار و در کودکش را از او گرفتند و او را از علی!
می گویند کودکانش آن شب را تا صبح گریستند و گریستند!
می گویند بعد او علی سنگ صبوری جز چاه های مدینه نداشت!
می گویند دختر کوچکش بیقرار آغوش گرم مادر بود!
می گویند کودکانش تاب بی مادری را توان ندارند!
می گویند در برابر چشمان مردی که فاتح خیبر بود بازوان فاطمه را .....!
فاطمه جان! نمیدانم چه میگویند!
نمیخواهم که بدانم!
اما همیشه در انتهای قلبم با خودم می گویم ای کاش همه اینها که میشنوم دروغ باشد!
ای کاش!
"علی جان! مرا شبانه غسل بده و کفن کن و مخفیانه به خاک بسپار، راضی نیستم کسانی که پهلویم را شکستند و کودکم را سقط کردند و اموالم را مصادره کردند به تشییع جنازهام بیایند و برایم نماز بخوانند! "
:)
چرا همیشه از غم های فاطمه می گویند؟ ایا فرزند پیغمبر با ان همه شکوه و قدرت (الهی) برای گریه کردن ابدی ما فاطمه شد؟!!!!
سلام به توخوب
نوشتت واقعا زیباست ولی
امروز کلی فکر کردم که هدف هر کی از زندگی چیه؟ آیا میشه ما هم فاطمه وارزندگی کنیم /
این زندگی که از با یه اتفاق شروع می شه و با یه حادثه تموم می شه می خواد چی به ما بگه؟
چند نفرمون برای این بازه ای که بهش می گن زندگی هدف دارند.؟
هدف !!!!!!!!!!!!!
یاد چی می افتیم ؟
موفق باشی
سلام به توخوب
نوشتت واقعا زیباست ولی
امروز کلی فکر کردم که هدف هر کی از زندگی چیه؟ آیا میشه ما هم فاطمه وارزندگی کنیم /
این زندگی که از با یه اتفاق شروع می شه و با یه حادثه تموم می شه می خواد چی به ما بگه؟
چند نفرمون برای این بازه ای که بهش می گن زندگی هدف دارند.؟
هدف !!!!!!!!!!!!!
یاد چی می افتیم ؟
موفق باشی
توی وبلاکم برای تو از فاطمه خواهم گفت
علی فاطمه نگهدارت
جهت برآمدن حاجات
پس از عشا، ٧١ مرتبه ذکر "اللهم العن خمینی" اعجاز میکند
سلام
این کتاب رو قبلا خوندم وشما با اوردن این متن باعث شدید که دوباره برام یاد آوری بشه
بنظرم واقعا در مورد حضرت فاطمه خیلی زیبا بیان کرده گر چه هر چه از فاطمه بگویند باز هم کم است
امیرجان کاش کسانی که این طرف و آن طرف از مصیبت دخت پیغمبر میگویند و بلایی که بر سرش آمد، اندکی بیشتر با همجنسان او مهربان بودند و همان نمی کردند که "آن دیگران" بنا به روایت خودشان، بر سر همسر علی آوردند... نوشتارت لطیف بود مثل روح خودت...
راستی من دیگه مثل آون زمانهای جوانی از کتابهای شریعتی لذت نمیبرم. احساس میکنم اگر شریعتی الآن بود، دیگر خودش هم آنگونه نمینوشت...
امیر جان جوابت رو مفصل دادم.جواب که نه. تایید و توضیح بیشتر. از بس زیاده و رودهدرازی کردم، اینجا نمیتونم بذارم. یه نک پا خودت زحمت بکش و بیا و نگاه کن.دوست داشتی هم بخون:)
سلام پسر هواس پرت
خدا قبول کنه شعر مال خودم بود
ممنون از تعریفت
من تو رو به یک شعر دو نفره دعوت کرده بودم
................
هستی عمو
یا علی
ایام تسلیت باد
التماس دعا
امیر عزیز سلام
خود کرده ای را کرده ام که تدبیرش نیست
برایم دعا کن هر چند خواسته ام خنده ات میاندازد ولی چشمان این خنده دار خیس است ورو به اسمان
چه کند که چاره را از خو گرفته ام با رو سیاهی از خدا چه بخواهم وقتی دل خدا را هم شکسته ام
برایم از خدای خوبمان بخواه مرا بخرد
همان خدایی که جز او ....................
سلام ممنونم که سر زدید
خوش به حالتون که تونستن در مورد این شهادت بنویسین . من که اصلا .......
موفق باشین ....زیاد ...
خدانگهدار
اگر حاجت دارید
کافی است ٧١ مرتبه پس از نماز بگوئید " اللهم العن خمینی"
حاجتتان سریعا برآورده میشود
هیچ کس او را دوست نداشت، خیلی ها از چهره و هیکل ترسناک او می ترسیدند، حتی تمامی پرندگان آسمان، ولی فقط کودکان کشاورز او را از صمیم دل دوست داشتند چون از صدقه سر او، سر گرسنه بر بالین نمی گذاشتند. به خاطر اینکه مترسک همیشه در مزرعه شان ایستاده بود.
چشمانش را بست و شمرد. یک، دو، سه و ... به ده که رسید، گفت: بیام؟ اما صدایی نشنید! دوباره با صدای بلندتری گفت: بیام؟ باز هم صدایی نشنید! بار دیگر با تمام قدرت فریاد کشید: بیام؟ این بار هم کسی جوابش را نداد! سرانجام طاقتش تمام شد. دست ها را از روی چشمانش برداشت و به اطراف نگاه کرد. همه رفته بودند! بعد از آن، هیچ وقت «قایم باشک»، بازی نکرد.
دلم اینجا تنگ نگاهِ کسی است که اینجا هدیه به او و از آنِ اوست... دلم اینجا تنگِ کلام کسی است که با کلامش ؛ منّت بر سرم می نهاد و مرا امیدوار می کرد به اینکه هنوز ارزشِ شنیدن را دارم... دلم اینجا تنگِ بویِ کسی است که گاه و بیگاه به سراغم می آمد تا به فرموده خودش در هوای من قدمی بزند...
امیر عزیزم سلام
سیزده مرداد تولد منه ومن برای بیست و چهارمین بار بدنیا میام نمیدونم چرا نوشته هات نظراتت و حرفات چرا اینقدر خوشحالم میکنه شاید اینم از شانس بد شماست
میدونی همیشه و هر وقت پستی رو توی وبلاکم میزارم میترسم از برداشت ادما نسبت به اون مطلب میترسم به خدا قسم میترسم مبادا کسی فکر کنه مطالبم ..........
میدونی توی دنیایی به این بزرگی تمام دار وندار من یک مرد بود که ولله مرد بود همه چیزم بود همه کسم بود تنها سند افتخارم بود تنها دوستم بود امیر جان باورش سخته اما اون مرد هم جز من کسی رو داشت داشت اما نداشت
اوار نبودنش مریمو کشت له کرد
امیر اون مرد با رفتنش منو دست ادمایی سپرد که شاید بدی ها و بی مهری های اونا باعث مرگش شد
برادر عزیز نمیدونم برای چی اینا رو برات مینویسم
من دختری از جنس سنگم
زندگی منو سنگ کرد
و حالا.............
شاید برای همیشه ............
امیر عزیز گذشته حال واینده همه با هم رفتند تمام شدند دفن شدند
دختر بدی شدم همه را میرنجانم همه را بدون محاکمه محکوم میکنم
و حالا تولد من است شاید امسال
دلم میخواهد امسال دختر خوبی بدنیا بیاییم
ولی نمیدانم با این همه نفرت چه کنم
..................
............................
یا علی
آرزویم این است ... نتراود اشک در چشم تو هرگز مگر از شوق زیاد . . . نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز و به اندازه هر روز تو عاشق باشی عاشق آنکه تو را می خواهد و به لبخند تو از خویش رها می گردد و تو را دوست بدارد به همان اندازه که دلت می خواهد.....
سلام امیر جانم :)
سلام دوست وبرادر گرامی
یک خبر خوب
نه خیلی خوب
من امسال برای انتخاب رشته مجاز شدم
من قبلا هم یک بار دانشگاه قبول شدم ولییییییییییییییییی
اخراج شدم
رشته تحصیلی من گرافیکه ترم سه مودبانه اخراج شدم
امسال پیش دانشگاهی انسانی خوندم و میخوام ادبیات فارسی شرکت کنم
رتبم نجومی شده ولی با امید به خدا ........
من بابام هم ادبیات خونده بود و ادبیات هم تدریس میکرد
توی وبلاک قبلیم دو تا از شعرای بابا رو نوشته بودم
من باید خودمو نجات بدم لااقل از دست خودم
دور خودم اینقدر تار تنیدم که برای کشتن خویشتن خویش باید دربه در ذوالفقاری باشم
امیر مهربون وخوبم میدونم خیلی وقتا یک جورایی دلت میسوزه و برام کامت میزاری خیلی وقتا حستو لابلای نظراتت حس میکنممن به محبت بی حد تو نسبت به خودم ایمان دارم
خودتو توی معذورات نذار هر چند به مولا قسم وقتی نظراتمو باز میکنم اول دنبال اسم امیر میگردم
راستی اون بالا یکی به نام اونگ خاطره های ما..........
این همونی نیست که تولدش مبارک؟؟؟؟؟؟؟/
دوست دارم هر وقت احساس کردی از این خواهری کاری برمیاد بهم بگی درسته خیلی مشکل دارم اما دست پا چلفتی نیستم
امیر جان تجسم کن من یک تولیدی خیاطی نو پا دارم دانشگاه قبول شدم و۱۳ واحد پیش دانشگاهی هم واسه شهریورررر
بهش فکر میکنم ...........
وای
برام دعا کن
دلم اینجا کمی تنگ است وشاید باز بارانی