-
نامه خدا به من!
چهارشنبه 17 مرداد 1386 10:26
امروز صبح که از خواب بیدار شدی، نگاهت می کردم؛ و امیدوار بودم که با من حرف بزنی حتی برای چند کلمه ! نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد از من تشکر کنی! اما متوجه شدم که خیلی مشغولی! مشغول انتخاب لباسی که می خواستی بپوشی! وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی فکر می کردم چند دقیقه ای...
-
نمی دانم فاطمه فاطمه است یا نیست!
سهشنبه 8 خرداد 1386 22:36
مدینه در دهان شب فرو رفته است، مسلمانان همه خفته اند. سکوت مرموز شب گوش به گفتوگوی آرام علی دارد. و علی که سخت تنها مانده است، هم در شهر و هم در خانه ، بی فاطمه. همچون کوهی از درد، بر سر خاک فاطمه نشسته است. ساعت ها است. شب ـ خاموش و غمگین ـ زمزمه درد او را گوش می دهد، بقیع آرام و خوشبخت و مدینه بیوفا و بدبخت،...
-
تولدت مبارک!
جمعه 31 فروردین 1386 18:16
-
فُرات تشنه دست های عباس!
سهشنبه 3 بهمن 1385 09:24
قمر بنی هاشم به رود فُرات که می زد، آب در پوست خود نمی گنجید! در خیال خود گمان می برد که از دست های تشنه عبّاس، لبریز خواهد شد. امّا، وقتی که آب را، تشنه، رها ساخت؛ در همهء پیچ و تابِ خیالِ فُرات، تنها یک سؤال بود که موج می زد: "آخر، چرا؟!" http://www.zizi.ir/moharram/
-
چراغ قرمز!
یکشنبه 24 دی 1385 20:50
ترافیک تا خیلی دورتر از چهار راه رسیده بود! هر چی با چشمام لابه لای ماشین ها گشتم ندیدمش! یه سالی میشد که میشناختمش ! اسمش علیرضا بود! با دو خواهرو مادرش چهار راه رو قرق کرده بود! خواهراش آدامس و کبریت می فروختن و علیرضا گل ! گل های نرگس علیرضا حرف نداشت! راستی اسم یکی از خواهراش هم نرگس بود ! با اون شیرین زبانی خاص...
-
برخیز مادر !
شنبه 9 دی 1385 15:24
آن مرد مرد! آن مرد با خفت مرد! آن مرد کشت! آن مرد برادر مرا کشت ! آن مرد برادر تو را کشت ! آن مرد..................................! یکبار مردن برای او کم است! اینطور نیست !؟ او ندید گریه های مادر مرا ! او ندید مادر مرا وقتی عکس پسر جوانش را درا آغوش کشید و ..........! او ندید گریه های دختری را که در سه سالگی از مادر...
-
حرفهای گفته و نگفته!
سهشنبه 21 آذر 1385 13:30
وقتی چمدانش را به قصد رفتن بست نگفتم : عزیزم این کار را نکن! نگفتم : برگرد و یک بار دیگر به من فرصت بده ! وقتی پرسید دوستش دارم یا نه ، رویم را برگرداندم ! حالا او رفته، و من تمام چیزهایی را که نگفتم میشنوم نگفتم : عزیزم متاسفم ، چون من هم مقصر بودم ! نگفتم : اختلاف ها را کنار بگذاریم ، چون تمام آنچه ما میخواهیم عشق و...
-
شیشه ای می شکند!
چهارشنبه 15 آذر 1385 08:42
شیشه ای می شکند! یک نفر می پرسد چرا شیشه شکست؟ مادر می گوید...شاید این رفع بلاست. یک نفر زمزمه کرد...باد سرد وحشی مثل یک کودک شیطان آمد. شیشه ی پنجره را زود شکست. کاش امشب که دلم مثل آن شیشه ی مغرور شکست، عابری خنده کنان می آمد... تکه ای از آن را برمی داشت مرهمی بر دل تنگم می شد... اما امشب دیدم... هیچ کس هیچ نگفت غصه...
-
یک داستان واقعی!
دوشنبه 13 آذر 1385 11:15
در یک بعد از ظهر آفتابی در یک پیکنیک دوستانه , یکی از خانمها به نام اینگرید به طور ناگهانی پایش بر روی سنگی لغزیده و به زمین خورد. وی بلافاصله از زمین برخاست و به همه اطمینان داد که حالش خوب است و طوری نشده و فقط به خاطر کفش جدیدش پایش بر روی سنگ کوچکی لغزیده است. اطرافیان به وی کمک کردند تا لباسها و دست و صورتش را...
-
درنگ!
چهارشنبه 1 آذر 1385 10:07
به خاطر می آورم پدر حسین را که خلبان هلیکوپتر بود . به خاطر می آورم که در حیاطشان در بین پیچک ها دنبال کرم های سبز درشت می گشتیم که صدای جیغ مادرش را شنیدیم . به خاطر می آورم که حسین با اینکه ده سال بیشتر نداشت اما گریه نکرد و بغضش را سالها با خود به همراه داشت. به خاطر می آورم که رامین در جشن تولد دوستش به همراه سی...
-
Who Should Be Person of the Year
سهشنبه 30 آبان 1385 14:20
روزنامه تایم اقدام به انتخاب ؛:شخص سال ۲۰۰۶ ؛ کرده فرقی نمیکنه خوب یا بد! احمدی نژاد بالاتر از بوش و نانسی پلوسی اوله(!) http://www.time.com/time/personoftheyear/2006/walkup/ اینم لینکشه اگر خواستید برید و رای بدید!!
-
حرف دل!
شنبه 27 آبان 1385 12:45
چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو که این یخ کرده را از بی کسی ؛ ها (!) میکنم هر شب !
-
دل من!
شنبه 27 آبان 1385 12:16
دل من دیر زمانی است که می پندارد دوستی نیز گلی ست مثل نیلوفر؛ ناز ! ساقه تردِ و ظریفی دارد بیگمان سنگدل! است آنکه روا میدارد؛ جان این ساقه نازک را دانسته(!) بیازارد.
-
دل خراب ِ من دگر خراب تر نمی شود !!!
چهارشنبه 17 آبان 1385 07:37
در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند یکی زشب گرفتگان چراغ بر نمی کند کسی به کوچه سار شب در ِ سحر نمی زند نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند گذرگهی ست پر ستم که اندر او به غیر غم یک صلای ِ آشنا به رهگذر نمی زند دل خراب ِ من دگر خراب تر نمی شود که...
-
Put Down The Glass
دوشنبه 15 آبان 1385 09:42
لیوان را زمین بگذار استادی درشروع کلاس درس ، لیوانی پراز آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید: < به نظر شما وزن این لیوان چقدر است ؟ > شاگردان جواب دادند < 50 گرم ، 100 گرم ، 150 گرم > استاد گفت : < من هم بدون وزن کردن ، نمی دانم دقیقا“ وزنش چقدراست . اما سوال من این است :...
-
مادر من فقط یک چشم داشت!!!
یکشنبه 14 آبان 1385 11:33
متن بسیار تاثیر گذاری هست توصیه می کنم بخونید! My mom only had one eye. I hated her... she was such an embarrassment. She cooked for students & teachers to support the family. There was this one day during elementary school where my mom came to say hello to me. I was so embarrassed. How could she do this to me? I...
-
جستجو!
شنبه 13 آبان 1385 20:38
در سکوت سرد و سنگین زمان ، بی هدف ، بی یارو تنها ، می روم می روم شاید در این دشت بزرگ در سراشیبی که نامش زندگیست بازیابم آنچه را گم کرده ام !!!
-
لبخند نغمه نگاه عشق
شنبه 13 آبان 1385 20:07
گاه یک لبخند آنقدر عمیق میشود که گریه میکنم! گاه یک نغمه آن قدر دست نیافتنی است که با آن زندگی میکنم!! گاه یک نگاه آن چنان سنگین است که چشمانم رهایش نمیکنند!!! گاه یک عشق آن قدر ماندگار است که فراموشش نمیکنم!!!!
-
مدیریت ایرانی و مدیریت ژاپنی!!!
چهارشنبه 10 آبان 1385 12:41
Once upon a time there was an Iranian rowing team روزی یک تیم قایقرانی در ایران بود Iranian team and Japan agreed to do an annual rowing race. Each team should contain 8 men. تیم ایران و ژاپن برای برگزاری مسابقات سالیانه به توافق رسیدند. هر تیم شامل هشت نفر بود Both teams worked really hard to get in the best shape....
-
قسمتی از وصیت نامه گابریل گارسیا مارکز
چهارشنبه 10 آبان 1385 12:28
اگر برای لحظه ای خداوند فراموش می کرد که من پیر شده ام و به من کمی دیگر زندگی ارزانی می داشت، شاید تمام آنچه را که فکر می کنم بازگو نمی کردم ، بلکه تأمل می کردم بر تمام آنچه که بازگو می کنم. چیزها را نه بر مبنای ارزش آنها که بر مبنای معنای آنها ارزش گذاری می کردم. کم می خوابیدم. بیشتر رؤیاپردازی می کردم، در حالیکه می...
-
پسربچه و درخت سیب!
یکشنبه 29 مرداد 1385 07:47
پسربچه و درخت سیب یکی نبود یکی بود ... در روزگاران قدیم درخت سیب تنومندی بود ... با ... این پسر بچه ... خیلی دوست داشت با این درخت سیب مدام بازی کند ... از تنه اش بالا رود از سیبهایش بچیند و بخورد و در سایه اش بخوابد زمان گذشت ... پسر بچه بزرگتر شد و به درخت بی اعتنا دیگر دوست نداشت با او بازی کند .... .... .... اما...
-
علی ای همای رحمت
دوشنبه 16 مرداد 1385 11:32
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را که به ما سوا فکندی همه سایه ی هما را دل اگر خدا شناسی همه در رخ علی بین به علــی شناختم من به خدا قســم خدا را کنیه علی (ع) در فرهنگ عرب، کنیه اسمی غیر از نام اصلی شخص است، که برای مردان با کلمه اَب و اِبن، و برای زنان با اُم و بنت می آید و غالباً برای تعظیم و تکریم شخص به کار می...
-
آدمهای رنگی!!!
پنجشنبه 12 مرداد 1385 14:57
آدم ها را با رنگها یشان شناختم ... قرمز ، گرم گرم... آبی، روان و آرام... سبز ، مهربان و دوست داشتنی ... ... اما تو سفید بودی ،... سفید سفید ... پاک و منزه امان از آفتاب ... امان ... تابید و ... هفت رنگت پیدا شد ...
-
ای رفته از برم به دیاران دور دست !
چهارشنبه 11 مرداد 1385 13:46
ای رفته از برم به دیاران دور دست ! با هر نگین ِاشک ٬ بچشم تر ِ منی هر جا که عشق هست و صفاهست و بوسه هست ـ در خاطر منی . آن صبحها که گرمی جانبخش آفتاب ـ چون نشئه ی شراب ٬ دَوَد در میان پوست یا آن شبی که رهگذری مست و نغمه خوان ـ دل میبرد ببانگ خوش آهنگ : دوست ٬ دوست ـ در باور منی در خاطر منی . هر جا که بزم هست و زنم جام...
-
دلم پرسید از پروانه یک شب چرا عاشق شدن درد عجیبی ست؟
چهارشنبه 11 مرداد 1385 09:41
به روی گونه تابیدیُ رفتی مرا با عشق سنجیدیُ رفتی تمام هستیم نیلوفری بود تو هستی مرا چیدیُ رفتی کنار انتظارت تا سحرگاه شبی هم پای پیچک ها نشستم تو از راه آمدی با ناز و آنوقت تمنّای مرا دیدیُ رفتی شبی از عشق تو با پونه گفتم دل او هم برای قصه ام سوخت غم انگیز است تو شیداییم را به چشم خویش دیدی و رفتی چه باید کرد این هم...
-
سکوت سر شار از سخنان ناگفته است!!!
چهارشنبه 11 مرداد 1385 08:30
دلتنگی های آدمی را باد به ترانه ای می خواند رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده میگیرد و هر دانه برفی به اشکی نریخته می ماند سکوت سرشار ازسخنان نا گفته است از حرکات نا کرده اعتراف به عشقهای نهان و شگفتی های بر زبان نیامده در این سکوت حقیقت ما نهفته است حقیقت تو و من! برای تو و خویش چشمانی آرزو می کنم که چراغها و نشانه...